بسمالله الرحمن الرحیم
علی تنها شخصیتی است که حتی مخالفین او جرأت نمیکردند علناً او را زیر سؤال ببرند. این تعبیر که هیچ چهرهای مورد اتفاق کل جریانها نیست الا علی، همه او را درخشنده میبینند، مسلمان و غیر مسلمان. در همین دهههای قبل از انقلاب، سه تا کتاب مشهور را جع به علی(ع) نوشته شد سهتا مسیحی نوشتند! یکی جرججرداق است. جرججرداق میگوید علی همان مسیح است. میگوید من مسیحیام من مسلمان نیستم ولی احساس نمیکنم من مسلمان نیستم چون من همه علی را قبول دارم. جلوی کمونیستها شما از علی بگویید این را که میگویم هم خودم تجربه کردم و هم قبل از انقلاب آنهایی که تجربه کردند از آنها شنیدم و خواندم. حتی مارکسیستها و کمونیستها وقتی حرف میزدند میگفتند ما خدا را قبول نداریم قرآن را قبول نداریم ولی علی را قبول داریم. این خسرو گلسرخی، فیلم محاکمهاش زمان بعد از شاه بود پخش کردند. او مثلاً مارکسیست بود قهرمان کمونیستها بود کمونیستها در مبارزه و شکنجه معمولاً کم میآوردند اما چند چهره دارند که مدام به اینها پز میدادند. اتفاقاً مثل همین خسرو گلسرخی مارکسیست فلسفی واقعاً نبودند ماتریالیست نبودند اینها بیشتر مارکسیست اقتصادی بودند بیشتر سوسیالیست بودند تا این که ماتریالیست نفی خدا بکنند اهل این چیزها نبودند. خب این آدم توی دادگاهش به نظرم تنها دادگاه کمونیستی بود که طرف محکم ایستاد. بعد محکوم به اعدام شد البته من در خاطرات آقای عزتشاهی خواندم یا از خود ایشان شنیدم گفت موقع قبل از اعدام ما با هم در یک سلول بودیم گلسرخی با من بود، گفت عقیده من این است که ایشان با اعتقاد به خدا کشته شد چون ما آن جا با هم صحبت میکردیم اولاً باور نمیکرد که حکم اعدام او را بدهند وقتی حکم اعدامشان در سلول آمد خسرو گلسرخی دیدم یک مرتبه خودش را باخت، رنگش پرید، نشست و حالش بد شد، اصلاً غذا نمیخورد و خیلی حالش منقلب شد و اولین باری بود که داشت به مرگ و بعد از مرگ فکر میکرد. گفت من با او صحبت میکردم به او گفتم ببین تو که آدم ضد خدا و ضد دین نیستی. دیدید ایشان در دادگاهش چه گفت؟ میخواهم بگویم علی(ع) کسی است که مسیحی او را قبول دارد، کمونیست از او تعریف میکند. در دادگاهش گفت به نام خدا و به نام علی اولین سوسیالیست تاریخ. سوسیالیست به معنای برابریطلب. اولین سوسیالیست تاریخ، و به نام حسین اولین مبارز خلقهای خاورمیانه. این تعبیر مارکسیستی که باز میخواهد قهرمان را معرفی کند این آقای کمونیست میگوید علی و حسین. قهرمان مبارزه و خلقهای خاورمیانه، او هم میگوید پدر سوسیالیزم و پدر سوسیالیزم در تاریخ است که دنبال برابری و عدالت است و آنجا از نهجالبلاغه نقل میکند – و میگوید مولا – گفت مولا علی فرمود هیچ جا ثروت انبوهی جمع نمیشود الا این که در کنار هر کاخی کوخی است که حقوق آنها پایمال شده و فقیر و گرسنه شدند تا یک عدهای بخورند و بخور بخور راه بیندازند. حالا کاری ندارم آن آقای عزتشاهی یا عزت مطهری میگفت آنجا به او گفتم ببین یا خدا هست یا نیست؟ تو که داری اعدام میشوی اگر همین الآن هم به خدا ایمان بیاوری قبول است اگر بگویی ایمان به خدا دارم، اگر کشته شدی و رفتی و هیچ خبری نبود که ضرری نکردی. اما اگر رفتی دیدی خدا و آخرت و همه چیز هست چه غلطی میخواهی بکنی؟ به او گفتم شهادتین را بگو. و ایشان گفت گلسرخی با ایمان به خدا رفت و تمام وسایل و لباسهای خودش را به من داد نگفت ما کمونیست یا ماتریالیست هستم.
حتی به شما بگویم این جریان کوبا با این فیدل کاسترو چگوآرا، اینها هم ماتریالیست نبودند اینها بیشتر سوسیالیست بودند من با کسی که همیشه با چگوآرا بود الآن هم هست یک سمیناری در ونزوئلا بود سوسیالیستهای جهان آمده بودند به این آقا میگفتند چگوآرای شماره 2، او گفت من از دوران دانشجویی و مبارزات چریکی در جنگل با چگوآرا با هم بودیم تا وقتی که پیروز شدیم و ایشان وزیر نیشکر شد و من معاون او شدم تا یک روز آمد گفت اگر ما در کوبا بمانیم – چون ایشان یک پزشک آرژانتینی بود – آمد توی کوبا و بعد گفت اگر ما در کوبا بمانیم میآیند انقلاب را در کوبا شکست میدهند ما باید انقلاب را صادر کنیم ما باید برویم ملتهای دیگر را نجات بدهیم گفتم من هم میآیم گفت نه تو اینجا باش کارهای وزارت و دولتی را بکن ولی من میروم. بعد من از او پرسیدم چگوآرا، کاسترو، شماها در مبارزات ماتریالیست بودید یا سوسیالیست بودید؟ یعنی شما بحث تئوریک میکردید که خدا نیست؟ گفت مطلقا. حتی یک جلسه عقیدتی که ما بنشینیم دوران مبارزه بحث کنیم که دین دروغ است، خدا نیست حرف مفت است و... اصلاً این حرفها نبود حتی ما یک جلسه آموزش مارکسیزم نداشتیم گفت منظور ما از مارکسیزم همین عدالت بود. منظور ما سوسیالیزم و برابری بود. منظور ما این بود که آمریکا و دیکتاتورها کنار بروند. منظور ما برابری و این حرفها بود. میخواهم بگویم خیلی از آنها که پرچم را برمیدارند... علی(ع) را که مطرح میکنیم حتی این چپهای عالم آرمان برابری و عدالتخواهی را در علی(ع) میبینند آنهایی که واقعاً صادق هستند و دنبال عدالت هستند میگویند علی را قبول داریم. آن ساواکی هم وقتی میخواهد بگوید حرف علی گذشته و دورهاش تمام شده حتی جرأت نمیکند پیش کارمندان خودش بگوید یواشکی میگوید بعد میگوید او هم نگفت این حرفها حرف مفت است میگوید دوره این حرفها گذشته است جرأت نکرد بگوید. این یعنی این که علی(ع) پیروز است. علی(ع) بعد از شهادتش هم پیروز است، چپ و راست عالم حتی بگذارید بگویم دشمنانش او را قبول دارند.
دوتا روایت اینجا نقل میشود یکی از نوة زبیر، خانواده زبیر مخصوصاً بعد از این که ایشان در جنگ جمل کشته شد کل بچههایش ضد علی بودند. یک استثناء بین اینها نقل شده و آن مصعب است. میگویند مصعببنزبیر، که در قضیه کوفه هم هست طبق بعضی از نقلها مصعب، از امیرالمؤمنین(ع) با این که پدرش در جنگ با علی کشته شده، از حضرت امیر(ع) و اهل بیت(ع) میگویند دفاع میکرده و اجازه نمیداده کسی توهین کند. طبق بعضی از نقلها ایشان (مصعببنزبیر) داماد امام حسین(ع) است. و بعد از این که بر کوفه اینها مسلط شدند بعد به جنگ امویها و بنیامیه رفتند. بقیه خانواده و اولاد زبیر بعد از قضیه جمل همه تقریباً ضد علی هستند ولی هیچ کدام هیچ نقطه ضعفی از شخصیت علی ارائه نمیدهند. بالاخره جنگ قدرت است و اینها شکست خوردند. بعد هم آمدند انتقام گرفتند. حالا در اینجا در روایت نقل میشود که پسر عبداللهبنعروه، عروه یکی از پسرهای زبیر است. میآید پیش پدرش و شروع میکند علیه علی(ع) حرف میزند. این قضایا بعد از زمانهای امام باقر(ع) و این حدودها باید باشد پدر خودش که نوه زبیر است میگوید ببین ما با علی مشکل پیدا کردیم و درگیر شدیم با فرزندان علی درگیر شدیم اما هیچ وقت این سخنان و حرفهای زشتی که در مورد علی(ع) زدی نگو که شنونده نیست من هم حرفهایت را قبول ندارم. و بعد به پسرش میگوید: «وَ اللَّهِ ما بَنا الناسُ شیئاً قطّ إلاّ هَدّمَهُ الدّینُ ولا بَنَى الدِّینُ شَیئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْیا، وَ مَا بَنَتِ الدُّنْیا شَیئاً إلَّا وَ هَدَمَتْهُ الدِّینُ. » هیچ ساختاری را دین بنا نکرد که بشر بتواند آن را نابود کند هرچه که به نام خداو از سوی خدا آمد دیگر در دنیا نابود نمیشود و هیچ قدرت بشری نمیتواند آن را نابود کند عکس آن هست ولی از این طرف نیست. بعد میگوید نام علی و امیرالمومنین تا ابد خواهد ماند من و تو میرویم و فراموش میشویم و علی خواهد ماند. ما با علی مشکل سر قدرت داشتیم اما علی ابدی است چون خدایی است. بعد میگوید: « ألَمْ تَرَ إلَی عَلىٍّ کَیْفَ تُظهِرُ بَنُو مَرْوان مِنْ عَیْبِهِ وَ ذَمِّهِ وَ اللَّهِ لَکَأنّما یأخُذُونَ بِناصِیَتِهِ رَفْعاً إلَی السَّماءِ» ندیدی قبل از ما بنیامیه تمام قدرتشان را گذاشتند و به علی اهانت کردند ذمّ علی، فحش به علی، دروغ بستن به علی، اما لَکَأنّما یأخُذُونَ بِناصِیَتِهِ رَفْعاً إلَی السَّماءِ؛ هرچه بیشتر به علی فحش دادند علی بالاتر رفت؟ ندیدی؟ حالا باز تو میخواهی امتحان کنی؟ بنیامیه اینطوری بود باز ما بنیزبیر بیاییم همان امتحانها را بکنیم؟ هرچه به علی دروغ بستند و تهمت زدند اهانت کردند علی عزیزتر و محترمتر شد و بالاتر رفت. دارد افسانه میشود. این تمام نمیشود. این اشتباه را نکن. این چهره مدام دارد منوّرتر میشود. میگوید: برعکس «وَ ما تَری ما یَنْدِبُونَ بِه مَوْتاهُم مِن التَأبینِ وَ الْمَدیحِ وَ اللهِ لَکأنَّما یَکشِفونَ بِه عَن الْجِیَفِ» از آن طرف ندیدی هرچه بنیامیه دروغ بافتند و مداحیهای دروغ کردند در مورد پدرانشان و قبیلهشان و اجدادشان هرچه بیشتر بافتند و دروغ گفتند انگار بیشتر از یک مُردار و جنازهای خاکبرداری کردند که بوی گندش بیشتر بالا زد؟ برای این که خدا نمیخواهد بنیامیه بمانند پلید هستند هرچه مدحشان بیشتر شد بوی گندشان بیشتر بالا زد این مستراح را بیشتر شور دادند و این چاه توالت را هرچه بیشتر شور دادند بوی گند آن بالاتر رفت ولی از آن طرف هرچه خواستند بر نور علی خاک بپاشند چون خدا نمیخواهد و علی حرف خدا را زد علی مدام دارد محترمتر و عزیزتر میشود. و آن مارقین و ناکثین و قاسطین که وارد این قضایا شدند هر کدام را دیدیم چه شدند؟ این نکته اول.
و اما نکته دوم و پایانی در مورد امیرالمؤمنین(ع)، ضرورت علی برای مسلمین امروز است. – آن دفعه هم عرض کردم – ما دوتا اختلاف و دوتا بحث با برادران اهل سنت راجع به علی(ع) داریم. آن بخشی که اختلافی است مربوط به هزار و چندصد سال پیش است مربوط به آن الآن نیست و آن بحث این بود که بلافاصله بعد از پیامبر(ص) چه کسی خلیفه باشد؟ در این اختلاف است. ما شیعه حرف خودمان را میزنیم روی آن هم میایستیم بدون اهانت و فحاشی، بدون تهمت و دروغ، با استنادات تاریخی. ما معتقدیم خلافت بلافصل حق علی بود. از این حرفمان هم کوتاه نمیآییم چون تشیّع مبنای کلامی و سیاسی و تاریخیاش از اینجا شروع میشود. البته بحث فقط این نیست که قدرت دست چه کسی باشد؟ بحث این است که جهت امت و جهت خلافت چه جهتی باید باشد؟ این اختلاف نظر است مثل اختلاف بین دوتا فقیه، دوتا مفسّر و دوتا متکلّم. اگر کسانی اهل بحث هستند ادلّه میکنیم اسناد مشترک داریم، بحث میکنیم هرجا هم مشترک نیست میگوییم اسناد ما این است از طرف اهل بیت اینها به ما رسیده و ما اینها را قبول داریم شما هم آنها را قبول دارید خیلی خب. با هم دعوا نداریم این عقیده شماست و آن عقیده شماست ما میگوییم پس از پیامبر(ص) دین خدا را از اهل بیت(ع) پیامبر بیاموزیم یا از غیر از اهل بیت(ع) ولو آدمهای خوبی هم باشند. در حکومت،حکومت اهل بیت(ع) ادامه حکومت پیامبر است یا حکومت مسلمانانی غیر از اهل بیت(ع). خب اینجا اگر بحث هست بحث علمی میکنیم اما حالا که قضیه صدر اسلام گذشت ما در موارد دیگر همه جا با هم متحد هستیم در مورد علی هم متحد هستیم. 1) علی امام المسلمین و خلیفه مسلمین است شیعه و سنی قبول دارند حالا او میگوید خلیفه چهارم است ما میگوییم باید خلیفه اول میبود ولی خلیفه است. دیگر آن دورانی که علی(ع) به حکومت رسیده شیعه و سنی قبول دارند که زعامت سیاسی، ولایت و مرجعیت حکومتی، خلافت و حکومت اسلامی حق علی است دیگر در آن مقطع همه قبول داریم علی(ع) خلیفه کل مسلمین است در آنجا که دیگر اختلاف نداریم. پس در امامت به مفهوم سیاسیاش ما آن جا شیعه و سنی نداریم. 2) در این که اهل بیت(ع) و پیامبر اکرم(ص) درست در کنار قرآن گذاشتند اهل بیت که از علی(ع) و فاطمه(س) و فرزندان آنها هستند اینها را درست کنار قرآن گذاشتند حتی پیامبر(ص) فرمودند که «إنّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ شَیْئَین لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُما: کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی» من دو چیز را بین شما میگذارم و میروم هر دویش به من وصل است. اگر این دوتا با نباشند شما راه را گم خواهید کرد اگر بگویید قرآن منهای اهل بیت، اگر بگویید اهل بیت منهای قرآن، اگر بگویید منهای قرآن و اهل بیت ما مسلمان هستیم راه را گم میکنید اگر این دوتا را با هم و درست در یک ردیف، بپذیرید لن تضلوا بعدی؛ دیگر راه را گم نخواهید کرد ولو من نباشم. «ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلّوا بَعْدى وَ اَحَدُهُما اَکْبَرُ مِنَ الآْخَرِ کِتابُ اللّه» به شرطی که به هر دوی آن تمسّک کنید فقط شعار ندهید قرآن اهل بیت، قرآن اهل بیت! بلکه به آنها تمسّک کنید. تمسّک یعنی شما مثلاً وقتی میخواهید از یک جایی بیفتید یک مرتبه یک دستگیرهای باشد چطوری آن را میگیری؟ محکم میگیری و میگویی اگر این نبود من الآن مرده بودم! این یعنی تمسّک. یعنی با تمام وجود به آن بچسبی و خودت را با آن تنظیم کنی. پیامبر(ص) فرمود این دوتا، تمسّک به اینها نه شعار آن. هی اهل بیت اهل بیت. اسم اهل بیت را میبری تمسک به اهل بیت(ع) کو؟ عمل به سیرة آنها کو؟ یا هی قرآن قرآن، تجوید، قرائت، مسابقات قرآن و... هی اَعِد! احسنت! اصلاً به آیه گوش نمیکند به صدای قاری دارد گوش میکند میگوید خیلی قشنگ خواندی حال کردم دوباره بخوان اَعِد! اصلاً نمیفهمد مثلاً آیه دارد میگوید به یاد «یوم فزع الاکبر» روز زاری کردن و ضجّه کشیدنهای بزرگ، خداوند دارد میترساند میگوید مواظب باشید قیامت شوخی نیست همه با صدا مست میشوند! او میگوید «یوم فزع الاکبر» با صدای خودش بهبه عالی! اعد! کیف کردیم! دمت گرم. بعد اگر کسی واقعاً به قرآن گوش میکند در این لحظه باید تمام بدنش بلرزد. تمام موی بدنش سیخ شود. فزع اکبر. «إنّا کُنّا فاعلین» ما کنندهایم ما این چیزهایی را که میگوییم عمل میکنیم یک روزی است که همه فرار میکنند « یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ...» (عبس/ 34)؛ همهتان فرار میکنید «مِنْ أَخِیهِ ـ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ـ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ ـ لِکُلِّ امْرِى مِّنْهُمْ یَوْمَئِذ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» از پدر و مادرتان فرار میکنید، از برادر و خواهرت و همسرت و از فرزندانتان فرار میکنید، همه از هم فرار میکنید، نگران آن روز باشید، خودتان را برای آن روز آماده کنید. خب این که میگویند وقتی اذان میگفتند بدن اهل بیت(ع) میلرزید راجع به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حضرت علی(ع) و راجع به خود پیامبر(ص) هست که صدای اذان که میآمد میدیدیم بدنشان میلرزد و ارتعاش دارد. امام حسن(ع) ایستاده و پاهایش دارد میلرزد. وضو میگیرد میبینم رنگش پرید، رنگش زرد شد، سفید شد. آمدیم میگوییم آقا حالتان چطور است؟ حالتان خراب است؟ فرمودند نه. گفتم چرا میلرزید و رنگتان پریده؟ فرمودند که دارم به محضر خدا میروم برای نماز. دارم میروم با چه کسی حرف بزنم چه میخواهم به خداوند بگویم. خب اینها قرآن و نمازشان اینطوری بود و قضیه را جدی میگرفتند.
حالا پیامبر(ص) فرمودند که «کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اهل بیتی» بعد فرمودند که «فإن التی فالخبیر» خداوند با دو صفتش خاصش: 1) لطف 2) آگاهی. خدایی که اهل لطف است و از همه چیز انسان باخبر است آن خدا با این دو صفت «قد احدی إلیّ» از من پیمان گرفته به من تعهد داده و به من فرموده که «و إنّهما لَنْ یَفْتَرِقا حَتى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ» قرآن و اهل بیت نباید از هم نباید جدا بشوند و جدا نخواهند شد تا قیامت و حوض کوثر، که حالا دقیقاً حوض کوثر در روایات چیست؟ که آن بحث مفصّل دیگری است. منتهی من میخواستم به این بُعد آن اشاره کنم، پیامبر(ص) فرمودند این دوتا با هم باشند «کَهاتَیْن- وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ ـ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى ـ فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا»» مثل این دوتا انگشت. فرمودند نه مثل این دوتا انگشت – خیلی جالب است – چون ممکن است بگوییم مثل این دوتا انگشت، خب حالا یکیاش کوچکتر است یکیاش بزرگتر. کارکردشان فرق میکند ولی چسبیده به هم. پیامبر(ص) فرمودند «و لا أقول کَهاتَین» نمیگویم مثل این دوتا، میگویم مثل این دوتا با هم هستند نه مثل این دوتا. فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى، یکی از دیگری جلوتر و بالاتر باشد. فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا، به این دوتا بچسبید. ببینید علی و فاطمه و فرزندانشان چه میگویند و چطوری زندگی میکنند؟ در اقتصاد؟ در خانواده؟ در سیاست؟ در علم؟ در تهذیب نفس؟ توی عشق؟ توی صلح؟ توی جنگ؟ ببینید چطوریاند؟ و قرآن؟ مدام هی جلسه قرآن، مسابقه قرآن، جایزه قرآن طلاکوب! بزرگترین قرآن جهان! کوچکترین قرآن جهان! خیلی خب اظهار عشق و محبت میکنید ولی من نمیفهمم این بزرگترین و کوچکترین قرآن جهان به چه دردی اصلاً میخورد؟ کوچکترین قرآن جهان که نمیشود آن را خواند به چه درد میخورد؟ بله به عنوان صنایع و هنرهای صنایع دستی خوب است ولی قرآن اصلاً برای این کارها نیست همه اینها وسیله است. آن بُعد علی(ع) که برای همه مسلمین است. امروز ضرورت علیشناسی برای کل مسلمین شیعه و سنی است. خلیفه مسلمین امروز به عنوان امامالمسلمین که هست. این یک. دوم، پیامبر(ص) در منابع ضروری و قطعی مگر نگفت این دوتا – قرآن و اهل بیت – مثل هم هستند؟ خب سیاسیاش را قبول ندارید؟ مثل شیعههای لندنی که ائمه را منهای سیاست قبول دارند و ولایت را از سیاست تفکیک میکنند. آنها هم همین را میگویند خیلی خب حبّ علی و اهل بیت را که دارید؟ مگر نیست که در غدیر، سر آن سهراهی که کاروان مدینه و کاروانهای یمن جدا میشوند و مسلمین میخواهند سر خانه و زندگیشان بروند میگویند اینقدر هوا داغ بود که اگر گوشت را روی خاک میانداختند گوشت کباب میشد اینقدر داغ بود. زمان جنگ من یادم هست در همین شلمچه، تابستان، واقعاً اگر بچهها تخممرغ را روی یک فلز میشکستند روی زمین، تخم مرغ نیمرو میشد من خودم این را دیدم اینقدر داغ بود. اینجا میگوید اگر گوشت را روی خاک میانداختید کباب میشد اینقدر هوا داغ بود و پیامبر(ص) فرمود همه بایستید آنهایی که جلوتر رفتند بگویید برگردند آنهایی که عقب هستند برسند صد هزار جمعیت یا بیشتر، و میگوید دست علی را طوری بالا برد که سفیدی زیر بغل پیامبر(ص) و علی(ع) را دیدیم یعنی جدی دست علی را بالا برد که همه ببینند. خب حالا سؤال؟ نظر شما این است که ایشان گفته ولایت و محبّت علی. نه ولایت به معنای سیاست، مثل شیعههای لندنی که میگویند ولایت علی و اهل بیت یعنی محبّت علی و اهل بیت، نه سیاست. عزاداری باشد اما جهاد و فداکاری و شهادت نباشد! سیاسی نشود دیگر امام زمان را سیاسی نکنید! کربلا و امام حسین را دیگر سیاسی نکنید! راهپیمایی اربعین را دیگر سیاسی نکنید! عقیده اینها مثل عقیده غیر شیعه است به سیاست علی و اهل بیت کاری ندارد. میگوید آنجا پیامبر نگفت حکومت علی، گفت ولایت به معنای محبت علی. خب پس همه قبول دارید که علی و فاطمه و فرزندان اینها و همه مسلمین باید عاشق اینها باشند و باید اینها را دوست داشته باشند آیا ولایت به معنای محبّت علی و اهل بیت(ع) پس از پیامبر رعایت شد؟ محبّت به فاطمه(س) بود که رسولالله در روایات همه مذاهب اسلامی فرمود که فاطمه، پاره قلب من و پاره تن من است «من آذاهُ فقد آذانی» هرکس او را ناراحت کند، هرکس فاطمه را ناراحت کنند نه این که من پدرش هستم او دختر من است، برای این که تمام جهتگیری فاطمه توحید و عدالت است. فاطمه اگر میخواهید ببینید علامت سنجش که راه خدا کدام طرف است ببینید فاطمه چه میگوید؟ چون فاطمه جز خدا به هیچ چیز نمیاندیشد و جز خدا هیچ کس و هیچی را نمیخواهد. فاطمه در خدا فانی شده، لذا میگوید حبّ فاطمه حبّ خداست کینه به فاطمه، کینه به خداست نه این که خداوند خودش را با فاطمه تطبیق داده است، نه، بلکه فاطمه(س) فانی در خداست. یک تعبیری دارند که فاطمه، فاطمه است. که آن تعبیر به جای خودش تعبیر درست و قشنگی است که میخواهد بگوید مدام نگویید فاطمه دختر پیامبر است، زن علی است، مادر حسن و حسین است، آنها ارزشهای مهمی است اما جداگانه خود فاطمه، فاطمه است. این حرف از این جهت درست است. اما از یک جهت دیگر من میخواهم بگویم فاطمه، فاطمه نیست. و آن این است که فاطمه فانی در خداست. این که پیامبر فرمود مخالفت با فاطمه، مخالفت با خداست، برای این که فاطمه، فاطمه نیست، خودش نیست، فاطمه منیّت و نفسانیت ندارد، فاطمه نمیگوید من، میگوید مکتب من. فاطمه میگوید من آن چیزی را میخواهم که خدا میخواهد. لذا اصطکاک با فاطمه، یعنی فاصله گرفتن با خدا. خب در منابع همه مسلمین است که هرکس با حسن و حسین بجنگد با الله جنگیده است. هرکس با حسن و حسین دوستی و محبت داشته باشد دوستی و محبت با الله دارد. این در روایات قطعی همه مذاهب اسلامی است. خب چه کسانی با حسن(ع) جنگید و نگذاشت حسن(ع) کنار پیامبر(ص) دفن بشود؟ نگذاشتند ولایت و حکومت با آن بیعت عظیم دست ایشان بماند؟ چه کسانی با امام حسن(ع) جنگیدند؟ چه کسانی حسین(ع) را کشتند؟ چطور میشود هم معاویه و یزید خلافت اسلامی است هم جنگ با حسن و حسین است و هم پیامبر(ص) گفته هرکس با حسن و حسین بجنگد فلان... خب موارد اتفاق. به آنها که دیگر باید توجه کنیم.
ببینید ضرورت علیشناسی برای کل مسلمین، تمام مسلمین طبق روایات قطعی پیامبر(ص) علی را مرجع علمی و مفسّر بزرگ قرآن میدانند. ببینیم علی(ع) قرآن را چگونه تفسیر میکند؟ علی(ع) اسلام مجسّم است. «الحق مع علی» این در روایات برادران اهل سنت هم هست. این مرجعیت علمی است. دو) محبّت، عشق به علی و اهل بیت(ع) شیعه و سنی ندارد. اهل سنت هم معمولاً اینطوری نیستند این وهابیها نماینده سنیها نیستند. سوم) استاد اخلاق؛ تعلیم و تربیت همه ماست شیعه و سنی. و چهارم و پنجم. اتفاقاً اهل بیت(ع) مظهر وحدت مسلمین میتوانند باشند. حتی خودِ غدیر، درست است غدیر یک اختلافی دارد در تفسیر ولایت، اما جز آن بُعد ولایت یعنی خلافت بلافصل در بقیه موارد چه ولایت سیاسی، چه علمی، چه اخلاقی، چه عاطفی، خودِ غدیر، مرکز وحدت مسلمین است چون این معنای دوم را همه قبول داریم محبّت، اطاعت، در مسائل غیر سیاسی حتی در سیاسی به عنوان خلیفه چهارم.
نکته بعدی، دو منابع قطعی اهل سنت است که آن بهانهای که معاویه گرفت و جنگ با علی را عادی کردند و شروع کردند هم در جنگ جمل و هم در جنگ صفین، هر کدام به یک شیوهای به قضیه خلیفه سوم اشاره کردند. در قضیه خلیفه سوم، علی(ع) مظلومترین مظلوم است. امیرالمؤمنین(ع) منتقد خلیفه است اما مدافع خلیفه است که کشته نشود. حضرت امیر(ع) با قتل خلیفه به شدت مخالف بود حسن و حسین را بارها فرستاد جلوی جمعیت را بگیرند که خلیفه کشته نشود. جالب است بعد خودِ اینها اعتراف کردند. معاویه به اسم این که خلیفه سوم با سکوت و توطئه پشت پرده علی کشته شده، یا قاتلان خلیفه را تحویل بده آنها را اعدام کنیم یا ما با خودت میجنگیم. بهانهاش این بود. حضرت امیر(ع) فرمود خودتان هم میدانید که چه کسی خلیفه را کشت؟ و چه کسانی میتوانستند او را کمک کنند و نکردند تا کشته شود. یعنی خودت. و جالب است اینها بعداً همین اعترافات را کردند از جمله از خودِ عمروعاص، بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) که معاویه به قدرت رسید، بعد بین خودشان سر مسائل تقسیم غنائم اختلاف افتاد، از عمروعاص پرسیدند واقعاً چه کسی عثمان (خلیفه سوم) را کشت؟ اسمهایی که عمروعاص آورده بروید ببینید چه کسانی هستند؟ میگوید فلانی، - من اسمها را نمیبرم – میگویم فلان صحابی شمشیرش را ساخت، فلانی شمشیر را تیز کرد، دیگری مسمومش کرد و دیگری هم فرود آورد که اتفاقاً اشخاص محترم بین برادران اهل سنت هستند! فلانی شمشیر را ساخت، دیگری تیزش کرد، دیگری مسمومش کرد و دیگری فرود آورد! بعد گفت علی چه؟ گفت همهمان میدانیم که علی در قتل خلیفه، هیچ نقشی نداشت. علی مخالف قتل خلیفه بود ولی لازم بود ما این کار را بکنیم!
و محور آخر در این بحث که در موقع خطر علی باشد، در موقعیت سقیفه به بعد علی باش. اتفاقاً علی بودن در قضایای بعد از پیامبر(ص) برای علی خیلی سختتر بود از علی بودن در زمان پیامبر که آن همه جنگ و خطر بود. ببینید زمان پیابمر(ص) خطرات فیزیکی خیلی بود کشتار بود، جنگ بود، گرسنگی بود، تحریم بود، خطر شهادت هر روز بود، اما پس از پیامبر(ص) تحمل مظلومیت و این که همه حرفها را نمیشود زد و این که حرفهایت را نمیشنوند و نشنیده میگیرند و این که چیزهایی که همه میدانند هست و خلاف آن را میگویند و بعضی از ناجوانمردیها و نفهمیها، زجرهای پس از پیابر(ص) برای علی(ع) اینهاست. زجرهای قبل از پیامبر(ص) آن فداکاریها و خطرپذیریهاست. ولی امیرالمؤمنین(ع) این زجرهای بعد از پیامبر(ص) برایش سختتر بود تا قبل از پیامبر(ص). خود ایشان میفرماید که «وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الاَْبْطَالُ، وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الاَْقْدَامُ ...» (نهجالبلاغه/ خطبه 197)؛ من همیشه با پیامبر خط من و روش من روش مواسات بود یعنی هرجا خطر برای پیامبر هست من باید باشم خطر من است تهدید من باشد. شادی پیامبر شادی من بود غم ایشان غم من بود هرجا که رسولالله بود من خودم را میرساندم آیهای بر رسولالله نازل نشد الا این که من شأن نزول آن را میدانم و پیامبر توضیحاتی دادند که من نوشتم. من میدانم توضیح و تفسیر این آیه چیست؟ وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی الْمَوَاطِنِ؛ جان خودم را سپر پیامبر کردم در همه جبههها و صحنهها. الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الاَْبْطَالُ، آن جاهایی که شجاعترین شجاعان عرب میترسیدند دستشان میلرزید پا پس میکشیدند و فرار میکردند وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الاَْقْدَامُ، هرکس هم آن جلو بود همه قدم پس میکشیدند جایی که همه عقبنشینی و فرار میکردند من خودم را فدای پیامبر میکردم. شمشیری سمت پیامبر نیامد الا این که من خودم را جلوی شمشیر انداختم. خب این آن زمان.
اما میفرمایند این مشکلاتی که بعد از پیامبر پیش آمد بخواهم مقایسه کنم آن روزها، روزهای خوب ما بود. روزهای شادی من آن روزهایی بود که من در کنار پیامبر بودم و ایشان تشریف داشتند و روزهای تلخ پس از پیامبر آغاز شد آن روزها باید ایثارهای بزرگ بکنی، باید استخوان در گلو و خار در چشم باشد و سکوت کنی و لبخند بزنی در حالی که از درون داری اشک میریزی. میدانستم آن روزی که پیامبر از دنیا رفتند میدانستم من دارم پیامبر را غسل میدهم و بعد نشستم قرآن را جمعآوری کردم که بلایی که بر سر تورات و انجیل آمد بر سر قرآن نیاید میدانستم بیرون خانه رسولالله چه اتفاقاتی دارد میافتد؟ جلسات، خانههای تیمی، پیماننامهها، تهدیدها، تطمیعها، گفتگوها، مذاکرات، همه اینها را خبر داشتم اما آنچه که برای علی مطرح نبود علی بود. برای علی، علی مطرح نبود. حضرت امیر(ع) فرمودند من میدانستم دارد چه اتفاقی میافتد پیامبر هم در آخرین وصیتشان به من فرمودند که علی جان! اگر بعد از من سراغ تو آمدند یا با تو بیعت کردند مسئولیت را بپذیر اگر نیامدند درگیر نشو. پیامبر تقریباً به ایشان تفهیم کردند که بعد از من مشکلات تو ادامه دارد و بیشتر خواهد شد. به قیمت جنگ داخلی گرچه حکومت تو، حکومت اسلامی و الهی صددرصد است اما وقتی نمیشود بین 100 و 70 امر دائر باشد – این مثال را من دارم میزنم – نگو یا 100 یا هیچ، بین هیچ و 70 باید انتخاب کنی. خب این راجع به فرمایش ایشان.
وقتی همه چیز تمام شد اعتراضشان را کردند، انتقادشان را کردند بعد از یک مدتی هم توقف در بیعت کردند که ثبت نشود که نخیر آقا، اصلاً مشکلی نبوده! این در تاریخ ثبت شد که علی دارد یادآوری میکند که مسئله این نیست ولی وقتی که روشن شد دیگر از امیرالمؤمنین(ع) بعد از این که بیعت کردند علیه خلفا به عنوان این که اصل حکومت نامشروع است دیگر نگفتند. مثلاً در جلسات خاص که پرسیدند مثلاً در زمان خلافتشان خطبه شقشقیه شروع کردند که این طوری بود، اینطوری بود، یک کسی وسطهایش سؤال کرد، حضرت امیر(ع) سکوت کردند بعد که جواب او را دادند، سکوت کردند. جمعیت گفتند آقا صحبتهایتان را ارائه بدهید فرمودند «تِلْکَ شِقْشِقَة هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ». شقشقه کفی است که از دهان شتر بیرون میزند. من به یاد آن درد بزرگ تاریخ اسلام پس از پیامبر(ص) افتادم و گفتم ولی دیگر ادامه نخواهم داد و کافی است.
یعنی ایشان تا آخر به زبان خودش قفل زد، خب 25 سال علی خانهنشین شد برای این که میدانست از توی آن فتنه و جنگ بیرون میآید. آن تعبیری که عرض کردم در این متن است که خیلیها این را قبول ندارند اینجا ایشان روی آن تأکید میکند که بعد از این که خلافت استقرار کرد و مستقر شد همه چیز تمام شد با ابوبکر بیعت کردند دیگر امیرالمؤمنین بیانی حاکی از معارضة امیرالمؤمنین(ع) با اصل دستگاه حکومت دیگر از علی(ع) شنیده نشد. البته یک چند ماهی آن اول اعتراضات و حرفها را زدند بعد که تثبیت شد و تمام شد حضرت علی(ع) نه قهر کرده نه خانهنشین شده، بلکه فرمودند من به عنوان وزیر، به عنوان کمک، مشاور، کنار خلیفه، هم ابوبکر، هم عمر، هم عثمان بودم، انتقاد میکردم، امر به معروف و نهی از منکر میکردم، مشورت میخواستند مشورت میدادم یک مواردی هم اگر از من کمک میخواستند من وزارت میکردم. این تعبیر وزیر را خود حضرت امیر(ع) دارند. فرمودند من مثل یک وزیر و مشاور کمکشان میکردم تا جایی که اسلام و احکام اسلام بود و ضرورت حفظ امت بود. بعد خودشان فرمودند «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی» همهتان فهمیدید و میدانید و میدانستید که من از هر کس دیگری به مسئله خلافت و حاکمیت پس از پیامبر صالحترم. «والله» اما حالا که این اتفاقات افتاد از این به بعد من موضعام را اعلام میکنم، به خدا سوگند – قسم جلاله - لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ، به خدا سوگند تا زمانی که اصل اسلام و حقوق امّت اسلامی به خطر نیفتد و فقط ظلم به من باشد دیگر من سکوت خواهم کرد و دست روی دست میگذارم. درگیر نخواهم شد. من پرچم هیچ جنگ داخلی را برنخواهم داشت من شروع کننده هیچ تفرقهای نخواهم بود. من با حکومت همکاری میکنم با این که گفتم قبول ندارم اما در این شرایط... اما وقتی احساس کنم امور مسلمین دارد اداره میشود و به حقوق مسلمین احترام میگذارید و عدالت برقرار میشود ارزشهای اسلامی محترم است، ظلم نمیشود، وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً، جز ظلمی که به من کردید به مردم ظلم نکنید من کمکتان خواهم کرد و نمیگویم که باید حکومت را از اینها گرفت. من هیچ مزاحمتی برای حکومت نخواهم داشت و اعتراضی نخواهم کرد. – این در نهجالبلاغه خطبه 74 هست – فرمودند کنار کشیدم، بیعت هم نکردم. اما بعد از یک مدتی دیدم بعضی قبایل – تازه مسلمانها- به خودشان گفتند که خب پیامبرشان رفت، بین خودشان هم که اختلاف افتاده، دختر پیامبرشان هم که معترض است و با اعتراض از دنیا رفت، وصیّشان را هم که همه قبول داشتند این نزدیکترین شخص به پیامبر است این هم که مخالف با حکومت است و بیعت نکرده، پس الآن بهترین وقت برای ضربه زدن است. اینها بین خود اصحاب پیامبر اختلاف افتاده، رهبرشان هم رفته، موج ارتداد شروع شد. منافقین هم از داخل حمایت میکردند. قبایل هم دوباره دنبال تقسیم سهام بودند و دیدم بین مهاجرین و انصار، بین مهاجرین و مهاجرین، بین انصار و انصار، بین منافقین با اینها، بین قبایل مشرکینی که منافقانه مسلمان شده بودند حتی ارتباط با بقایای رومیها در غرب که با هم کار کنند از آن طرف هم بخواهد اصحاب به جان هم بیفتند، انواع اختلافات داشت شروع میشد. حضرت امیر(ع) فرمود دیدم یک مرتبه جنبش اهل ردّه یعنی جنبش ارتداد راه افتاد! یک مرتبه قبیله قبیله شروع کردند که ما دیگر مسلمان نیستم پیامبر رفت ما برگشتیم به همان قبل از اسلام. یک قبیله، دو قبیله، سه قبیله و... «فَأَمْسَکْتُ یَدِی ...» دیگر دست برداشتم اول بیعت نکردم کنار کشیدم، گفتم من نه با شما هستم نه بر شما. به خلیفه گفتم من شما را تضعیف نمیکنم اما با شما هم نیستم بیعت نمیکنم بعد از یک مدت دیدم «حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ،» دیدم یک جنبش ارتجاع به ماقبل از اسلام شروع شد! قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الْإِسْلَامِ؛ هدف این جریان هم من و ابوبکر و عمر نیست. اینها با همه ما مخالف هستند. دعوای اختلاف داخلی بین ما و اینها نیست اینها با کل ما مخالف هستند هدف چیست؟ یُریدُ محو الاسلام، میخواهند کل اسلام را دوباره محو کنند. یک مرتبه دیدم ممکن است کل امت اسلام ازهم بپاشد و حکومت اسلامی سقوط کند. اسلام به خطر افتاده است و دیدم یک جاهایی دارند برمیگردند! میگویند پیامبرشان مُرد تمام شد. آنجا فرمودند من بیعت کردم. گفتم خیلی خب، من شما را به رسمیت میشناسم کمک هم از من بخواهید من شما را کمک میکنم لذا میدانید خلیفه عمربنخطاب میخواست برای قدس برود و بیتالمقدس را آزاد کند که بدون جنگ هم آنجا را گرفتند با او مشورت کرد، یک عده گفتند خودت نرو، یک عده گفتند ظاهراً در روایت نقل شده که حضرت امیر(ع) به عمربنخطاب گفتند شما خودت برو، چون شما خلیفه مسلمین هستی. چون آنها گفته بودند اگر خلیفه بیاید امضاء کند ما بدون جنگ تسلیم هستیم و قدس را تحویل میدهیم. حضرت امیر(ع) گفتند شما برو، اولاً که قدس از دست امپراطوری روم آزاد میشود و ثانیاً اسلام به سم غرب میرود. بعد در جنگ با شاه ایران (ساسانی) حضرت امیر(ع) میگویند شما نرو چون ممکن است در جنگ کشته شوید بالاخره خلیفه اسلام هستید چون وقتی خلیفه که جنگ برود آن عقب که نمیرود میرود جلو خط مقدم، میروی آنجا یک تیر میزنند شما میافتی، بعد میگویند خلیفه مسلمین رهبر اسلام کشته شد! و بعد مشکل می شود. لذا به عمربنخطاب میگویند خط مقدم نرو ممکن است به هدف قرار بگیری به ضرر است. تعبیر ایشان این است در آن دوران 25 ساله مظلومیت علی با این که خار در چشم و استخوان در گلوست اما تعبیرشان این است وقتی خلیفه سوم در مدینه کشته میشود میآیند با ایشان بیعت کنند – این در خطبه 92 نهجالبلاغه است – ایشان فرمودند: «أنا لکم» من برای شما وزیرم، وزیر باشم «خیرٌ لکم مِنّی أمیرا» برای شما هم بهتر از این است که من امیر باشم. یعنی آمدند میگویند آقا شما خلیفه باش، شما باید از پیامبر میبودید، حالا نشد 25 سال گذشت، 2 و نیم دهه گذشت، سه خلیفه آمدند دوتایشان کشته شدند، عمربنخطاب ترور شد، عثمانبنعفوان هم که در این شورش کشته شد جمعیت آمد با علی بیعت کند، ایشان فرمودند من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم. آقا مگر شما نمیگفتید که امیر مؤمنین باید شما باشید؟ و خلافت حق شماست؟ 25 سال چه و چه! حالا همه آمدند با شما بیعت کنند، با هیچ کدام از سه خلیفه قبل این همه جمعیت نیامد که بیعت کند همه آمدند با شما بیعت کردند این بزرگترین و مردمیترین بیعت است. حضرت امیر(ع) گفت که من ترجیح میدهم وزیر باشم یک کس دیگری را خلیفه کنید من مثل قبل، مثل خلفای قبل من مشورت میدهم، کمک میکنم انتقاد هم میکنم. که بعد جمعیت گفت نه شما باید امیر باشید و آن اتفاقات افتاد. حضرت امیر(ع) خصوصی و یواشکی نه، باید به مسجد بیایم، همهتان بیایید و من شرط و شروط دارم. من مثل دوستان قبلی حکومت نخواهم کرد، یک جاهایی شبیه و اسلامی است اما یک جاهایی من خودم میدانم قرآن و سنت پیامبر چیست؟ و بعد شما ببینید در تمام این 25 سال، علی است که جوان بود، نفوذ داشت، قدرت داشت، حضرت امیر(ع) بارها در این دورهها خودش میتوانست دوباره انقلاب کند. میتوانست کودتا کند. مخصوصاً زمان خلیفه سوم پایگاه اجتماعی خلیفه خیلی کم و ضعیف شد، آن دوران حضرت امیر(ع) میتوانست اما نکرد. شما یک نکته نمیبینید که حضرت امیر(ع) در زمان خلفاء بعد از این که بیعت کرده است گفته باشد برای سرنگونی برنامهریزی کنیم! یک کاری برای براندازی بکنیم! میتوانست اما نکرد. حضرت امیر(ع) به راحتی در دو – سه دوره میتوانست مردم را به خیابانها بکشاند اما هیچ وقت این کار را نکرد. زمانی که پیامبر(ص) از دنیا رفت حضرت امیر(ع) حدود 31- 32 سال دارند، آن زمان هیچ کاری نکرد، 25 سال بعد هم حضرت امیر(ع) هیچ اقدامی برای براندازی حکومت نکرد. عرض کردم بعد از پیامبر(ص) چند ماهی اعتراض کردند، مقاومت، دعوت به مقاومت، اما بعدش نه. در تمام آن دوران امیرالمؤمنین(ع) همه جا در خدمت منافع عمومی مسلمین است. به ابوبکر و به عمر و به عثمان مشورت میدهد، مشورت در حکومت، مشورت در دادگستری، مشورت در مدیریت، مشورت در اقتصاد، مشورت در جنگ، به حدی که خلیفه دوم، عمربنخطاب خودش بارها از ایشان نقل شده که میگوید «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود من از بین رفته بودم من نمیتوانستم بدون علی اداره کنم. میامدند از خلفا و علما سؤال میکردند که معنی این آیه چیست؟ مواردی پیش میآمد که نمیدانستند میگفتند بروید از علی بپرسید. اهل سنت قبول دارند که بزرگترین مفسّر قرآن علی(ع) است. ابنعباس و دیگران، ردة بعد از علی(ع) هستند.
خب اینها ضرورت علیشناسی برای کل امّت اسلام در امروز است. یعنی برادران مذاهب غیر شیعه در منابعشان آنقدر دلیل دارند که امروز علی(ع) را در سطح جهان مطرح کنند. چون کسانی که ابوبکر و عمر و عثمان را و این خلفا را خلیفه بعد از پیامبر(ص) میدانند علی(ع) را هم خلیفه میدانند. در منابع اهل سنت هیچ نکتهای علیه علی(ع) نیست همه چیز به نفع علی(ع) است. بنابراین هم در سطح بشریت، و هم در سطح کل مسلمین، امروز دوباره علی(ع) باید شناخته شود.
امیدواریم در این چند جلسه توانسته باشیم یک اظهار ادبی و عرض ادبی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین(ع) کرده باشیم. انشاءالله اگر عمری بود در جلسه آینده ما بحث حضرت فاطمه(س) را خواهیم گفت ضمن این که آنچه که راجع به امیرالمؤمنین(ع) گفتیم که حداقل دو- سه جلسه طول کشید یک بخش مهمی از اینها در شناختن عظمت فاطمه زهرا(س) مؤثر است چون فاطمه(س) و علی(ع) را که نمیشود ازهم جدا کرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی